فاتولز – جدیدترین ابزار رایگان وبمستر

MRS

وبلاگ شخصی محمدرضا

آموزش زبان مادری ضامن امنیت ملی

ایران


دوم اسفندماه، مصادف با ٢١ فوریه، در تمام جهان روز آموزش زبان مادری است که در کشور ما هم دارای جایگاه در قانون اساسی است و هم غالب دولت‌هایی که پس از پایان جنگ تحمیلی زمام امور را در دست گرفته‌اند، با تاکید و مکرر وعده آن را داده‌اند. در اصل ١۵ قانون اساسی جمهوری‌اسلامی‌ایران (ق-ا-ج-ا) آمده است: «زبان و خط رسمی و مشترک مردم ایران فارسی است. اسناد و مکاتبات و متون رسمی و کتب درسی باید با این زبان و خط باشد. ولی استفاده از زبان‌های محلی و قومی در مطبوعات و رسانه‌های گروهی و تدریس ادبیات آن‌ها در مدارس، در کنار زبان فارسی آزاد است.» رییس‌ دولت تدبیروامید در بند۴ بیانیه انتخاباتی خود تحت عنوان حقوق ادیان، اقوام و مذاهب در نهم خردادماه سال ٩٢ وعده داد، آموزش زبان مادری ایرانیان غیرفارسی‌زبان اعم از کردی، آذری، عربی و… را در سطح مدارس و دانشگاه‌ها برای اجرای کامل اصل ١۵ قانون اساسی عملی کند. ایشان در زمان معرفی وزیر کنونی آموزش‌و‌پرورش هم بر این وعده تاکید کرد و گفت ما باید اصل ١۵ (ق-ا-ج-ا) را اجرایی و عملیاتی کنیم و این کار از دبستان آغاز شده و در مراحل مختلف تا پایان دوره متوسطه ادامه پیدا می‌کند. در اوایل سال ١٣٨٨ هم اعلام شد طبق مصوبه شورای‌عالی انقلاب فرهنگی در دانشگاه‌های مناطق اقوام‌نشین، واحدهای زبان و ادبیات مردم این مناطق تدریس می‌شود. در قانون برنامه پنجم توسعه نیز آمده است: آموزش‌و‌پرورش باید در حدود مقرر در اصل ١۵ (ق- ا) گویش‌های محلی و ادبیات مردم بومی را در مدارس تدریس و تقویت کند. مضافا براساس شرح مذاکرات مجلس خبرگان بررسی قانون اساسی در مورد اصل ١۵، یکی از نمایندگان مجلس خبرگان، مرحوم مولوی عبدالعزیز، از رییس فقید جلسه، دکتر بهشتی سوال می‌کند: آیا دولت موظف است وسایل و ابزار و امکانات تدریس زبان‌های اقوام ایرانی مانند کتاب، کلاس، معلم و… را فراهم کند؟ دکتر بهشتی پاسخ می‌دهد البته که موظف است. با توجه به شرح فوق و جایگاه قانونی آموزش زبان مادری که هویت انسان را شکل می‌دهد و در زندگی انسان زبان مقدم بر همه‌چیز است و بدون زبان هیچ چیزی ندارد تاکنون نه قانون اساسی اجرا شده و نه وعده‌های مکرر رییس دولت و وزیر آموزش‌و‌پرورش در زمان اخذ رای‌اعتماد در مجلس عملی شده است. هم اجرانشدن قانون اساسی به‌عنوان سند وفاق ملی قابل قبول نیست و هم عدم ایفای تعهدات ریاست‌جمهوری و وزیر مربوطه موجب بی‌اعتمادی مردم، رییس‌جمهور و دولت می‌شود. به‌ویژه اینکه رییس دولت در مناطق اقوام‌نشین بیشترین آرا را به دست آورده و این آرا لاجرم به استناد قول و وعده ایشان در این مورد بوده است. با وجود تصریح نص قانون اساسی و قوانین عادی و مصوباتی که اجمالا به آن اشاره شد گروهی در مقابل نص، تفسیر به رای می‌کنند و می‌گویند اقوام خود می‌توانند زبان مادری خویش را آموزش دهند. صرف‌نظر از صورت مذاکرات مجلس خبرگان که منشا احراز اهداف تدوین‌کنندگان قانون اساسی است و در آن دقیقا جایگاه آموزش زبان مادری و نقش دولت در تامین همه امکانات اعم از معلم، محل، آموزش و وسایل آن تعیین شده، اساسا در متن قانون به آموزش زبان مادری و تدریس ادبیات اقوام در مدارس اشاره شده است؛ نه اینکه مردم خود این زبان را آموزش دهند یا دانش‌آموزان بروند در آموزشگاه‌های خصوصی این زبان را یاد گیرند. با توجه به اینکه قانون اساسی و قوانین عادی کشور ما سیاست حمایت از آموزش زبان مادری را برگزیده‌ است و از طرف دیگر ایران یکی از امضاکنندگان میثاق بین‌المللی حقوق مدنی و سیاسی است و در این قانون هم بر حفظ زبان اقوام و ملت‌ها تاکید شده است، جای آن دارد که بیش از این اجرای اصل ١۵ به تاخیر نیفتد. مضافا آموزش زبان مادری به جای آموزش به زبان مادری، هم‌ زبان فارسی را غنی‌تر می‌کند و هم موجب ترویج و تقویت فرهنگ ملی می‌شود.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد رضا

جزوه های کنکور



سوالات درس به درس ادبیات فارسی 2 همراه با پاسخ (نوبت اول)‎

جمع بندی کامل ادبیات

تاریخ ادبیات کنکور همه رشته ها

70 بیت قرابت معنایی ادبیات پیش دانشگاهی در کنکور سراسری

60 بیت قرابت معنایی ادبیات 3 کنکور

تیپ‌های مختلف سؤالات تاریخ ادبیات در کنکور سراسری

راه کارهای تکواژشماری سوالات کنکور

تیپ های مختلف سؤالات قرابت معنایی (ادبیات) درکنکورسراسری

تیپ‌بندی سؤالات املا در کنکور سراسری چند سال اخیر

گروه اسمی و فعلی(زبان فارسی)-ویژه کنکور

واژگان مترادف در املا ویژه کنکور

190 واژه‌ی دام‌دار زبان فارسی کنکور + 12 توصیه‌ی کلیدی

50 واژه کاربردی املای کنکور

جمع بندی کامل ادبیات انسانی پیش دانشگاهی

جمع بندی کامل قافیه و عروض پیش دانشگاهی

جمع بندی کامل آرایه های ادبی

آرایه‌های ادبی قسمت دوم


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد رضا

المپیاد ادبی




دورهء بیست‌وششم 

--- مرحلهء یک --[آزمون - پاسخ کلیدی - پاسخ تشریحی]

--- مرحلهء دو --[آزمون و پاسخ کلیدی - پاسخ تشریحی]




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد رضا

4 جلد کتاب زبان فارسی دکتر صفارمقدم

جلد اول

جلد دوم

جلد سوم

جلد چهارم




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد رضا

تأثیر زبان و ادبیات فارسی در جهان


زبان شیرین و دیرین فارسی چه در قالب فارسی باستان و کتیبه ها و سنگ نوشته های خطوط میخی و چه در قالب فارسی میانه و سنگ نوشته های خطوط پهلوی و چه در قالب فارسی دری و خط فارسی که دارای فرهنگ غنی و پربار ادبیات بعد از اسلام است، همه جا بهترین سرمایة ملی و هویّت ما ایرانیان است. این امانت گرانبها میراثی است که سینه به سینه و نسل به نسل به دست ما رسیده است؛ همین گوهر گرانسنگ است که فردوسی می گوید عجم را با آن بها داده و قدر و قیمت بخشیده است.

بسی رنج بردم در این سال سی

عجم زنده کردم بدین پارسی

زبان پرظرفیت، شیرین و رسای فارسی توانسته است بخش عظیمی از سرزمین های جهان را تحت سیطره معنوی خود قرار دهد و برای ملت ها، فرهنگ و دین و معرفت به ارمغان آورد.

ساقی حدیث سرو و گل و لاله می رود

وین بحث با ثلاثه غسّاله می رود

شکر شکن شوند همه طوطیان هند

زین قند پارسی که به بنگاله می رود

زبان فارسی به واسطة غنای ادبیاتش در دل بلند مفاهیم عرفانی و فرهنگی و هنری امکان گفتگوی گسترده و مباحثات و مفاوضات علمی، ادبی و تاریخی وسیعی را برای فارسی زبانان فراهم آورده است.

تأثیر زبان و ادبیات فارسی برروی ادبیات سایر ملل سابقه‌ای طولانی دارد و آغاز آن روشن نیست همچنان که آغاز پیدایش یک زبان نامعلوم است. ولی بدون تردید زبان و ادبیات ما تأثیر خویش را برروی سایر زبانها از دوران قبل از اسلام شروع کرده و تا عصر حاضر ادامه داده است. رابطه ادبی ایران و هند تاریخ چند هزار ساله دارد و بسیاری از محققان معتقدند که ایران و هند در روزگاران قدیم دارای زبان مشترکی بوده‌اند. این اعتقاد برمبنای شباهتی است که بین زبان اوستایی با زبان سانسکریت موجود است. زبان اوستایی که در زمان زرتشت مردم بدان تکلم می‌کردند از نظر لغات و ترکیبات با زبان سانسکریت یعنی زبان ادبی و کهن هندیان شباهت بسیار داشته است بدین جهت برخی از زبان شناسان اظهار نظر کرده‌اند که ایران و هند در دوره‌های بسیار دور دارای زبان مشترکی بوده‌اند که ریشه اصلی زبان اوستا و سانسکریت از آن است. بدین ترتیب از دوره‌های باستانی ایران و هند با یکدیگر روابط ادبی نزدیکی داشته‌اند و از هزاران سال قبل رابطه فکری و فلسفی بین ایران و هند برقرار بوده است.

ما با هند دارای سنن و معتقدات مشابهی هستیم و در مشابهت این سنن و معتقدات، زبان و ادبیات نقش بسیار مؤثری داشته است. دلائل بسیاری وجود دارد که نشان می‌دهد ایران در زمان ساسانیان با هند تماس‌های ادبی و هنری داشته و بسیاری از کلمات فارسی در زبان هندی جذب شده است که هم اکنون از جمله لغات هندی بشمار می‌رود.

عده زیادی از شعرا و نویسندگان هند که تعداد آنها از صدها نفر متجاوز است آثار خود را به زبان فارسی بوجود آورده‌اند.

عده زیادی از شعرا و نویسندگان شبه قاره هند که تعداد آنها از صدها نفر متجاوز است آثار خود را به زبان فارسی بوجود آورده‌اند که برخی از آنان مانند اقبال لاهوری شهرتی بیش از بعضی شاعران ایرانی پیدا کرده‌اند.

محمد اقبال لاهوری پاکستانی که نه زادگاهش ایران است و نه زبان مادریش فارسی است افتخار می کند که به دلیل غنی و پربار بودن زبان فارسی اشعار خود را به فارسی سروده است و می فرماید:

چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما

ای جوانان عجم جان من و جان شما

حلقه گرد من زنید ای روشنان آب و گل

آتشی در سینه دارم از نیاکان شما

می رسد مردی که زنجیر غلامان بشکند

دیده ام از روزن دیوار زندان شما

 

گنجینه‌های ادب هند نیز با استعانت زبان فارسی در دنیا مورد توجه قرار گرفت. کتاب معروف پنچتنترا (Panchatanatra) که طی قرون گذشته فرهنگ و ادبیات عده زیادی از ملل را غنی ساخته است به وسیله برزویه طبیب ایرانی ترویج گردید. این کتاب که در فارسی بنام کلیله و دمنه معروف است به تمام زبان های زنده دنیا و تعداد بسیاری از زبان های بومی ترجمه شده است و شاید منشاء الهام بسیاری از آثار نویسندگان بزرگ جهان که از زبان حیوانات سخن گفته‌اند باشد، ترجمه پهلوی این کتاب که به وسیله برزویه طبیب انجام گرفت قدیمی‌ترین ترجمه از زبان هندی است. پس از تسلط اعراب بر ایران روزبه معروف به ابن مقفع در حدود قرن دوم هجری متن پهلوی کتاب را به عربی ترجمه کرد و بعد رودکی آن را به نظم درآورد. سپس ابولمعالی نصرالله بن عبدالحمید منشی در اوائل قرن ششم هجری آن را از عربی به فارسی ترجمه کرد. اثر دیگری که از هند به ایران آمد و از ایران به سایر زبان های دنیا راه یافت داستان بودایی بلوهر و یوذاسف است. این داستان در قرن ششم یا هفتم میلادی از هند به ایران آمد و به زبان پهلوی ترجمه شد و سپس به زبانهای یونانی، عربی، لاتین و سایر زبانهای زنده ترجمه گردید.   

در دوره‌های بعد از اسلام نظم و نثر فارسی توسط شاعران و نویسندگان ایرانی در هند رواج یافت و تأثیر عمیق برروی افکار و آثار هندی گذاشت. این شعرا و نویسندگان در جریان حوادث و اتفاقات ناگوار راه هندوستان را در پیش گرفتند و دربار هند را مرکز ادبیات فارسی کردند. اقامت شعرای ایران در دربارهای هند نه تنها برروی افکار و آثار هند اثر گذاشت بلکه محیط هند، طرز دید و تفکر خود آنها را نیز تحت تأثیر قرار داد و به عقیده برخی از محققان موجب پیدایش سبک هندی در شعر فارسی گردید.

همان طور که زبان فارسی تحت تأثیر زبان و ادبیات عرب قرار گرفته و در بسیاری از جهات ادبیات و زبان عرب برغنای ادب فارسی افزوده است زبان و تمدن عرب نیز از هرلحاظ تحت تأثیر ادبیات و تمدن ایران قرار گرفته است  به طوریکه این تأثیر متقابل جنبه یک داد و ستد معنوی دو جانبه دارد که به دوره‌های خیلی گذشته مربوط می شود . زبان و ادبیات فارسی و عربی به واسطه پیوندهای استوار و تأثیر متقابلی که در گذشته بین آنها وجود داشته و در سطح علمی و تحقیقاتی و ادبی هریک مکمل یکدیگر شده‌اند. پس از تسلط اعراب بر ایران نفوذ تمدن و فرهنگ کشور باستانی ما برروی فرهنگ و تمدن عرب شروع شد زیرا ایرانیان مردمی متمدن و آشنا بعلوم و فنون و رسوم و آداب کشورداری بودند.

پیروزی اعراب در غالب سرزمین‌ها، نه تنها یک پیروزی سیاسی و نظامی به شمار می‌رفت بلکه پیروزی معنوی نیز محسوب می‌شد. پس از غلبه نظامی بر سرزمین‌ها و ملت‌ها و نفوذ زبان، ادبیات و مذهب آغاز می‌شد و کمتر کشوری بود که از نظر سیاسی و نظامی تحت سلطه اعراب قرار گیرد و از نظر مذهب و زبان بدون تأثیر و بی‌تفاوت باقی بماند. حتی سرزمین‌هایی مانند مصر که تمدنی با سابقه داشتند تحت تأثیر زبان عربی زبان کهن خود را بکلی فراموش کردند. بدیهی است ثروت و غنای زبان عرب و جنبه‌های مثبت مذهب مقدس اسلام، مخصوصاً تعالیم پرارزش آن که مبتنی بر اصول دموکراسی، آزادی و برابری کامل انسان است به پیروزی‌های معنوی عرب بر سایرین کمک شایان کرد. گرچه موازین و اصول مقدس اسلامی مردم عدالتخواه ایران را شیفته خود ساخت اما زبان عرب با تمام غنا و ثروت خود نتوانست جای زبان پارسی را بگیرد و آن را نابود سازد. علت این امر را باید در چگونگی زبان و ادب پارسی جستجو کرد. بدون شک زبان دربارهای باشکوه هخامنشی و ساسانی که آثار پرارزش و کتابهای گران­بهایی از آن باقی بود حتی در شرائط سخت‌تری از پیروزی و تسلط اعراب قابل زوال نبود. بدین جهت ایرانی ها برخلاف ملل دیگر نه تنها زبان خود را در برابر تسلط طولانی عرب از دست ندادند بلکه تمدن و زبان و ادبیات عرب را نیز تحت تأثیر گرفتند. می‌دانیم که در زمان ساسانیان کتابهای علمی و ادبی و فلسفی و داستانی به تعداد قابل توجهی تألیف و ترجمه شد که از آن میان می‌توان بندهشن-دینکرت-کارنامه اردشیر بابکان-ایاتکار زریران-ارداویر افنامه-زرتشت نامک-مینو خرد-خدای نامک-داستانهای دینیک و شهرستان های ایران  را نام برد. این آثار با مطالب عمیق فلسفی،، علمی و ادبی خود نشانه غنای سرشار فکر و اندیشه و همچنین زبان و ادبیات ایران در آن دوران است. فکر و اندیشه و ادبیاتی که قرنها بعد حتی صحنه تأترهای بزرگ اروپا را نیز تسخیر کرد.

گفتیم که پس از تسلط اعراب بر ایران نفوذ تمدن و فرهنگ کشور ما برروی فرهنگ و تمدن عرب آغاز شد. ایرانیان که بنی‌عباس را در رسیدن به خلافت و برانداختن بنی‌امیه کمک کرده بودند در دوره عباسیان نفوذ فروانی یافتند و اداره امور سرزمین‌های اسلام را به عهده گرفتند. آنها خلفا را به تعقیب روش شاهان ساسانی و اخذ تمدن و فرهنگ ایرانی وادار می‌کردند. تا زمان حجاج بن یوسف ثقفی اصول دیوانی به روش دوره ساسانی اداره می‌شد و دفاتر را به خط و زبانهای پهلوی می‌نوشتند. در روزگار عباسیان نقل و ترجمه علوم از زبان های دیگر بزبان عربی رواج یافت و تمدن درخشان اسلامی بوجود آمد. مردم ما در تشکیل و پیشرفت این تمدن که مدت چند قرن شرق و غرب را به نور خود روشن کرد سهم بسزایی داشتند. نویسندگان و محققان ایرانی در صرف و نحو زبان عرب زحمت فوق‌العاده کشیدند. عبدالله ابن مقفع دانشمند ایرانی بسیاری از کتب پهلوی را به عربی ترجمه کرد و در زبان عرب ایجاد لغت و وضع اصطلاحات علمی نمود. سیبویه الکتاب را در صرف و نحو عربی نوشت که از مهم ترین کتب در این رشته به شمار می‌رود. دانشمندانی نظیر موسی‌بن شاکر خوارزمی تألیفات گرانبهایی به زبان عربی نمودند. امروز گنجینه نظم و نثر مؤلفات تحقیقی عرب از تألیفات و تصنیفات شعرا و نویسندگان ایرانی غنی شده است. بسیاری از ایرانیها تألیفات گرانبهایی به زبان عربی نمودند مانند بلعمی، محمدبن جریرطبری، زکریای رازی، محمدبن یعقوب کلینی، ابونصرفارابی، حمزه اصفهانی، ابن باویه، ابوریحان بیرونی، صاحب بن عباد، بدیع الزمان همدانی، ابوعلی مسکویه، ابوعلی سینا و دیگران.

ایرانی ها در شعر عرب نیز ذوق و استعداد فراوانی از خود نشان دادند، آنها مضامین و مفاهیم جدیدی را در شعر عربی وارد کردند و اعراب را با محیط دیگری آشنا کردند. این محیط پر از باغ ها و بوستان‌ها و سرشار از صفا و پاکی و آزادگی بود. شعرای ایرانی و پیروان آنها در ادبیات عرب بنام محمدثین یا نورآوران مشهور هستند که عبارتند از: ابونواس، مهیار دیلمی، بشاربن برد و دیگران زیرا آنها مضامین نو و مفاهیم تازه‌ای به شعر عرب ارزانی داشتند.

این تأثیر تنها مربوط به نویسندگان و شعرای ایرانی نیست بلکه بیشتر با زبان و ادبیات پارسی و فکر و اندیشه ایرانی ارتباط پیدا می‌کند.

اگر شعرای ایرانی مضامین و مفاهیم جدیدی را به شعر عرب ارزانی داشتند و نویسندگان ایران آثار گرانبهایی به زبان عرب تألیف نمودند بدان علت بود که فصاحت و بلاغت زبان پارسی را عیناً ‌به زبان عرب منتقل می‌ساختند زیرا فصاحت و بلاغت از زبانی به زبان دیگر منتقل می‌شود. در حقیقت زبان فارسی فصاحت و بلاغت خود، و فکر و اندیشه ایرانی غنا و ثروت خویش را رایگان به زبان عرب هدیه کردند.

ادب فارسی دروازه دنیای جدید را برروی اعراب گشود.

نخستین تأثیر ادبیات ایران و اندیشه‌ و هنر مردم سرزمین ما را باید در آثار مقدس یهود و هند و مسیحی جستجو کرد. در این آثار به خوبی می‌توان تأثیر تاریخ ایران و ادبیات کهن این کشور را ملاحظه کرد. نمونه آن برخی از داستانهای تورات مانند استراست که در قرون بعد خود منبع الهام نویسندگان و شعرای بزرگی قرار گرفته‌اند. تراژدی استرEsther اثر راسین از جمله آثاری است که منبع آن را باید در تورات جستجو نمود.

پس از این آثار، برای روشن ساختن تأثیر ادبیات فارسی برآثار اروپایی، قرون وسطی و دوره رنسانس را پشت سر گذاشت و وارد قرن هفدهم گردید.

ترجمه آثار بزرگ ادبی پارسی به زبانهای اروپایی از یک سو و انتشار سفرنامه‌های متعدد جهانگردان و محققان اروپایی مقدمه‌ای برای شروع نفوذ فارسی و فکر و اندیشه بزرگان ایران در ادبیات اروپا بود.

در قرن هفدهم برخی از آثار ادبی ایران مانند گلستان سعدی به زبان فرانسه ترجمه شد. انتشار این ترجمه‌ها و همچنین سفرنامه‌های جهانگردان معروفی مانند شاردن و تاورنیه مردم اروپا را به فرهنگ و ادب ایران علاقه‌مند ساخت و آنها را متوجه گنجینه غنی و پرارزش هنر و ادبیات فارسی نمود.

علل و عوامل دیگری نیز باعث شد که ایران با دربارهای پرشکوه و آیین باستانی خود مورد توجه تراژدین‌ها و کلاسیک‌های بزرگ اروپا قرار گیرد و آثار پرارزشی توسط کرنی، راسین، ولتر، خانم اسکودری، رترو، متاستازیو، اخیلوس و دیگران بوجود آید که از میان آنها باید سورنا، ردگون، استر، خسرو ، مهرداد، بایزید، کوروش کبیر و غیره را نام برد.

در قرن هیجدهم از آثار ادبی ایران باستان کتاب اوستا مورد توجه اروپاییان قرار گرفت و بسیاری از محققان را به تحقیق در مورد زرتشت پیامبر و دین او وادار ساخت. حتی قبل از آنکه محقق بزرگ فرانسه انکتیل دوپرون Anquetil-Dupperron متن و ترجمه کامل زند اوستا را به زبان فرانسه منتشر سازد تعلیمات زرتشت و مطالب اوستا مورد توجه محققان و نویسندگان اروپایی قرار گرفته بود، چنانکه ولتر در 1760 تراژدی‌گبرها را منتشر ساخت که قهرمانان آن زرتشتیان ایرانی بودند و تأثیر تعلیمات زرتشت و کتاب اوستا در آن دیده می‌شود. انتشار کتاب زند اوستا سرآ‎غاز تحقیقات عمیقی از طرف محققین و مستشرقین و نیز انتشار آثار مهمی در اروپا مخصوصاً فرانسه بود. همه این آثار از تعلیمات زرتشت و کتاب زند اوستا الهام گرفته‌اند. نمونه کوچکی از این آثار از قطعه‌ای است که آندره شنیه در اثر معروف خود LInvention سروده و آقای شجاع الدین شفا آن را ترجمه کرده‌اند که این طور شروع می‌شود:

همه جا اورمزد و اهریمن سرگرم پیکارهایی سهمگینند.

همه‌جا زندگی و مرگ، نور و ظلمت، روح و ماده در عین آمیختگی با هم می‌جنگند.و هرگز دست پیوند به یکدیگر نمی‌دهند.

اما روح روشنایی، در این آشفتگی و پریشانی، روز و هماهنگی را می‌آفریند.

جاذبه پنهان عناصر پراکنده را در می‌یابد و آنها را بسوی هم می‌خواند. و در همه جا اجزاء آشتی ناپذیر را جدا از هم، در فواصلی متناسب قرار می‌دهد تا همه آنها با هم در صلح و صفا بسربرند....

در آثار مختلف لامارتین و ویکتورهوگو نیز تأثیر تعلیمات و مطالب زند اوستا بخوبی دیده می‌شود.

هوگو در قطعه‌ای می‌گوید:

زرتشت می‌گوید: دنیا قلمرو دو خداست و طبیعی است که این دوگانگی آشفتگی پدید می‌آید. انسان زاده جنگ خوبی با بدی است.

در جای دیگر می‌گوید:

در روزگار گذشته، در اعماق آسمان، در نظر مغ ترشرو دو بازیگر موحش در دل ظلمت جلوه‌گر بودند. از کدام باید ترسید؟ به کدام باید روی نیاز آورد؟ مانی‌های مجذوب و زرتشتی های پریده رنگ، دو دست بزرگ می‌دیدند که ستارگان را در صفحه شطرنج سیاه آسمان جابجا می‌کنند .

در قرن هجدهم و نوزدهم بسیاری از آثار بزرگ زبان پارسی مخصوصاً دو اوین شعرای بزرگ، مانند سعدی، حافظ، خیام، عطار، نظامی، فردوسی، جامی، منوچهری، ناصر خسرو، انوری، اسدی طوسی،باباطاهر، هاتف،‌یغما و دیگران به زبانهای اروپایی مخصوصاً فرانسه، انگلیسی و آلمانی ترجمه گردید.

انتشار این ترجمه‌ها مردم اروپا را متوجه ادبیات غنی و ثروتمند فارسی ساخت و تألیف آثار مهم و جالبی در زبانهای فرانسه و انگلیسی و آلمانی مانند نامه‌های ایرانی منتسکیو، لاله رخ تامس مور، دیوان شرقی گوته، رستم و سهراب ماتیوار نولدورو کرت بطرز بی‌سابقه‌ای اروپائیان را بسوی ایران و ادبیات آن جلب کرد.

به جرأت می‌توان ادعا کرد که هیچ کشوری طی چند قرن نتوانسته است مانند کشور ما در کشورهای اروپایی شیفتگان بسیار داشته باشد.

تحت تأثیر فکر و اندیشه و ادب ایران آثاری در انگلستان، آلمان و فرانسه بوجود آمد که در شمار شاهکارهای جاودانی ادب جهان محسوب می‌شوند مانند دیوان شرقی گوته، نامه‌های ایرانی منتسکیو، بسوی اصفهان پی یرلوتی، کورش کبیر مادموازل دواسکودری، رستم و سهراب ماتیو ارنولد و غیره....

ترجمه شاهکارهای ادب فارسی مانند دیوان حافظ، شاهنامه فردوسی، گلستان سعدی و رباعیات خیام در فرانسه، انگلستان، آلمان و سایر کشورهای اروپایی محافل ادبی را سخت بحیرت و شگفتی انداخت و دنیای ادب غرب ناگهان خود را با آثار خارق العاده روبرو یافت. سنت بوو Sainte-Beuve وقتی ترجمه شاهنامه در جهان پیدا می‌شود این چنین سبک مغزانه بخودمان غره نمی‌شویم».

گوته یکی از ارکان چهارگانه ادب جهان وقتی حافظ را شناخت آرزو کرد که تنها مریدی از مریدان او باشد و گفت: ای حافظ سخن تو همچون ابدیت بزرگ است. زیرا آن را آغاز و انجامی نیست. کلام تو چون گنبد آسمان تنها به خود وابسته است، لاجرم میان نیمه غزلت با مطلع و مقطع آن فرقی نمی‌توان گذاشت چه همه آن آیت جمال و کمال است.

و بالاخره نیچه پس از مطالعه چند غزل از حافظ نوشت:

ای حافظ، میخانه‌ای از حکمت بنا کردی که از بزرگترین کاخ جهان بزرگتر است و باده‌ای از لطف سخن در آن فراهم آوردی که از طاقت نوشیدن دنیایی بیشتر است ولی میهمان این میخانه تو جز سیمرغ داستانی که می‌تواند بود؟ بلندی هرقله نشانی از عظمت تو و عمق هرگرداب آیتی از کمال توست. سخن تو خود شراب مستی بخش خردمندان جهان است....

رنان پس از مطالعه ترجمه بوستان سعدی نوشت: سعدی میان ما غریبه نیست در واقع او یکی از خود ماست. و باربیه دو مینار مترجم بوستان در مقدمه ترجمه‌اش نوشت: سعدی ترکیبی است از ظرافت هوراس، آراستگی اووید، نیشخند را بله و سادگی لافونتن.

آشنایی نویسندگان و شعرا و مردم اروپا با آثار بزرگ ادبیات پارسی موجب بوجود آمدن یک سلسله آثار مختلف در کشورهای اروپایی گردید. شعرای ایران بدون اغراق ادبیات اروپا را غنی کردند.

 دیوان شرقی گوته که در شمار عالی ترین آثار ادبی اروپاست تحت تأثیر دیوان حافظ بوجود آمده است. اگر گوته با ادب پارسی و حافظ شیراز آشنا نمی‌شد هرگز دیوان شرقی بوجود نمی‌آمد.

ادبیات ملتها تنها از نظر مواد در یکدیگر تأثیر نمی‌کنند، بلکه طرز فکر و احساس نیز نقش مهمی در این تأثیر دارد. این افکار و احساسات مشابه یا مشترک بین نویسندگان و شعرای دو کشور رابطه‌ای ناگسستنی بوجود می‌آورد و ادبیات ملتها را متحد می‌کند. عاملی که برخی از نویسندگان یک کشور را با نویسندگان کشوری دیگر خویشاوند می‌سازد همین توافق فکری و شباهت بین بینش و طرز تفکر آنان است. مابین حافظ و گوته، میان مادام مارسلین دبروالمور و سعدی و بین خیام و برخی از شعرای انگلیسی تجانس روحی فوق العاده‌ای وجود دارد.

دیوان شرقی گوته که تحت تأثیر اشعار حافظ بوجود آمد نسل‌های مختلفی از مردم اروپا مخصوصاً آلمان را با ادبیات فارسی آشنا کرد و خود تأثیری خارق العاده‌برروی ادبیات آلمان و سایر کشورها گذاشت.

آشنایی اروپاییان با طرز تفکر خاص شعرای ایران آنها را متوجه شرق کرد . مشرق با ادبیات غنی و فلسفه عمیق برای نویسندگان و شعرای اروپا بصورت پناهگاه و گریز گاهی جلوه‌گر شد. ویکتور هوگو در Odes et Ballades می‌گوید:

«کاش تو نیز در سرزمین عباس‌ها و خسروها،‌ زیر آسمانی بی ابر میان درختان مورد و صبر به دنیا آمده بودی».  

نوالیس Novalis شاعر بزرگ آلمانی در قطعه سرود شب می‌نویسد:

«خرد و دوراندیشی حکیمانه را تنها در شرق می‌تواند یافت».

و اشلگل Schlegel که چندین قطعه از شاهنامه فردوسی را به آلمانی ترجمه کرده در مقدمه ترجمه می‌نویسد:

«برای آنکه سرچشمه واقعی رمانتیسم را بیابیم و از آن سیراب شویم باید بمشرق زمین سفر کنیم».

گوته به یکی از دوستان خود نوشت«شرق تریاکی است که من در این دوران پرآشوب برای تخدیر روح خویش به آن پناه برده‌ام».

قسمت اساسی نفوذ شرق در ادبیات اروپا مرهون تأثیر ادبیات فارسی و آثار شعرای بزرگ ایران است که به زبانهای فرانسه، انگلیسی و آلمانی ترجمه گردید. زیرا برخی از شعرا و نویسندگان اروپایی بدون آن که به شرق سفر کرده باشند افسانه‌های دلپذیر، مناظر زیبا، بازارها و گنبدها و مناره‌های آن را زیباتر و فسونگر از آنچه در عالم واقع وجود داشت در آثار شعرای ایران مشاهده کردند و با الهام از آنها آثار جالبی بوجود می‌آورند.

چند سطر از باغ دلگشا از کنتس دونوای شاعره بزرگ فرانسوی را که آقای شجاع الدین شفا ترجمه کرده‌اند بخوانیم:

این نکته را در کتابی معطر و دلنشین و غم انگیز که خواندنش به من سستی دلپذیر بخشید خواندم. و حالا دیگر می‌دانم واقعاً باغ دلگشایی وجود دارد که می‌توان آن را بچشم دید.

باغی است که از پای کوهستانی که نام سعدی دارد بسوی شیراز گسترده است.

شعرای ایران مخصوصاً سعدی، حافظ فردوسی، خیام و نظامی و مولوی دروازه‌ای از دنیای تازه و روح و شوق و حال تازه‌ای را بر روی شاعران اروپا گشودند و آنها را به عشق‌های تند و آتشین مردم شرق و فلسفه و ذوق و حکمت و عرفان آشنا ساختند.

ترجمه غزلیات حافظ در آلمان توسط هامر، ترجمه گلستان سعدی در فرانسه و ترجمه رباعیات خیام بوسیله فیتز جرالد در انگلستان و همچنین در فرانسه و نیز ترجمه شاهنامه فردوسی توسط موهل به فرانسه که طی 40 سال انجام گرفت در ادبیات اروپا تحول عمیقی ایجاد کرد و سایر کشورهای اروپایی را متوجه زبان و ادبیات فارسی ساخت. شعرای اروپا با عطر آسمانی شرق و نسیم روح پرور ابدیت که از بوستانهای ایران می‌وزید آشنا شدند و مردان خارق العاده‌ای را شناختند که در نبوغ ادبی با هومر و هوراس و اشیل برابر و یا از آنها برتر بودند.

تحت تأثیر آثار شعرای بزرگ ایران کتابها و اشعار زیادی در اروپا تألیف شد که مهمترین آنها دیوان شرقی گوته بود. حتی برخی از بزرگان شعر و ادب اروپا قطعاتی از اشعار فارسی را به صورت شعر در آثار خویش ترجمه کردند مانند قطعه گلهای سعدی از شاعره نامی فرانسه مارسلین دبردوالمور که از حیث زیبایی و ارزش با تمام آثار او برابر است:

بامدادان خواستم برایت گلهای سرخ ارمغان آورم.

اما آنقدر گل در دامنم انباشتم که بند فشرده آن تاب نیاورد و گسست.

در سایر کشورهای اروپایی کم و بیش زبان و ادبیات فارسی نفوذ و تأثیر قابل توجهی برجای گذاشته است. این نفوذ به دو صورت انجام یافته یا از طریق ترجمه‌های انگلیسی، فرانسه و آلمانی صورت گرفته و یا مستقیماً آثاری از زبان فارسی ترجمه شده و مورد توجه نویسندگان، شعرا و مردم کشورها واقع شده است.

در میان کشورهای اروپایی بعد از فرانسه،‌انگلستان، آلمان، شوروی نفوذ و تأثیر ادبیات فارسی برروی کشورهای اطریش و یوگوسلاوی نیز قابل توجه است.

در اتریش غالب آثار بزرگ فارسی ترجمه شده و حتی برخی از آنها توسط مترجمان اتریشی به دست مردم آلمان رسیده است.

 یوگسلاوی از نظر سابقه آشنایی با زبان و ادبیات فارسی موقعیت خاصی در اروپا دارد زیرا درطول چند قرن در مناطق مختلف آن(صربستان، کرواسی، بوسنی و هرزگوین) زبان فارسی رواج داشته و به طور کلی زبان ادبی محسوب می‌شده است چنان که برخی از ادبا و شعرای برجسته این سرزمین در قرون گذشته اشعار خود را مستقیماً به فارسی سروده‌اند. در بسیاری از خانواده‌های قدیمی این کشور بخصوص در نزد کرواتها هنوز اشعار حافظ را از حفظ می‌خوانند.

سودی ادیب و شاعر بزرگ بوسنی که در سال 1001 هجری در آغاز دوران صفوی در یوگوسلاوی در گذشت از نخستین کسانی بود که در اروپا دیوان حافظ و گلستان سعدی را ترجمه کرد و چند شرح بر این کتب و برمثنوی مولوی نوشت.

معروف ترین شعرا و ادبایی که در قرون گذشته در این کشور به زبان فارسی شعر گفته‌اند عبارتند از عدنی، درویش، دده، نرگسی مؤلف خمسه نرگسی که به پیروی از خمسه نظامی سروده شده-صبوحی-رشدی.

در نیمه دوم قرن دوازدهم هجری نویسنده‌ای به نام فوزی که اهل مستار (صربستان) یوگسلاوی بود کتابی به فارسی به شیوه گلستان سعدی بنام بلبلستان نوشت که در همان زمان شهرت یافت.

از سال 1879 میلادی(1285 شمسی) در زمینه ترجمه اشعار حافظ و سعدی و رباعیات خیام و عبید زاکانی و همچنین دستور زبان فارسی از طرف دانشمندان و نویسندگان این کشور کوشش هایی به عمل آمد.

 

علاقه و عشق به این زبان شیرین سبب شده است که شبستان آموزش آن همچنان روشن و عطرآگین و پرجوش و خروش و پرنشاط باشد . از این قند پارسی حدیث خوش آرزومندی حافظ را بشنوند و بخوانند و در کاخ بلندی که فردوسی بزرگ از نظم پارسی پی افکنده است به گردش در آیند و از جادوی سخن نظامی، مسحور و مسرور شوند و حکایات پرمایه و پرمعنای مولوی را از زبان نیِ وجود او استماع کنند و نصایح و کلمات و جملات حکمت آموز سعدی را که در بسیط زمین گسترده است به گوش دل و جان بشنوند و با این زبان شیرین به سیر آفاق و انفس بپردازند و با سیمرغ عطار به طرف قلة قاف ادبیات فارسی به پرواز در آیند و به جهانیان بگویند که فارسی شکر است.

امپراطوران عثمانی گاهی به زبان فارسی شعر می گفته اند و چه لذت بخش است وقتی انسان می شنود که بلند ترین و گویاترین مفاهیم و مضامین شعر عرفانی فارسی در کشور ترکیه، در شهر قونیه و در مقبرة مولانا با آن آداب و رسوم زیبا و عارفانه خوانده می شود.

در نی خلقت، خدا تا در دمید

نی ز نی نالان تر از ملّا که دید؟

یارب این نی زن چه دلکش می زند

نی زدن گفتند، آتش می زند

آتش است این بانگ نای و نیست باد

هر که این آتش ندارد نیست باد

و نیز ابن بطوطه، جهانگرد مغربی (703-779 ق) می‌گوید هنگامی‌که در دربار پکن به سر می‌برد، در مجلس فرزند امپراتور غزلی از سعدی می‌خواندند و در شمال سوماترا بر سنگ گوری پاره‌ای از یک غزل سعدی کنده‌اند که در آن از ناپایداری جهان سخن رفته است. روزگاری در سریلانکا شعر فارسی می‌گفتند و پادشاه این جزیره به فارسی سخن می‌گفت. در کریمه غازی گران خان دوم، پادشاه این سرزمین که از نوادگان جوچی، نبیره چنگیز خان بود به فارسی شعر می‌گفت و یک مثنوی به نام «گل و بلبل» دارد. حاکمان عثمانی شعر فارسی می‌گفتند و ممدوح شاعران فارسی گوی قلمرو امپراتوری خود بودند. سلطان سلیم یکم عثمانی (918-1016ق) با تخلّص سلیم و سلیمی‌شعر می‌گفت و دیوانی از او باقی مانده است. خوزی موستاری (1160 ق) از مردم موستار در بوسنی کتابی به نام «بلبلستان» به تقلید از گلستان سعدی نوشته و شیخ عبدالسلام مجرم از مردم تیرانا در آلبانی مجموعه‌ای از قصاید فارسی در مدح سلیم سوم عثمانی(1203- 1222ق) دارد. در بارکند و کاشغر چین شعر فارسی رواج و رونق فراوان داشت و رعدی و امیری(1013ق)،شعرای فارسی سرا امیران این منطقه را به قصاید فارسی می ستودند.
تحلیل و بررسی‌ها نشان می‌دهد که در حال حاضر در اکثر دانشگاه‌ها و مراکز علمی و پژوهشی و فرهنگی جهان کرسی‌های آموزش زبان فارسی وجود دارد و این روند با سرعت در حال افزایش است و مردم زیادی در سراسر جهان می‌خواهند آثار بزرگان فارسی‌گوی را در زبان اصلی بخوانند و فرا‌گیرند و ما راست که دست بر دست هم بدهیم و این تشنگان کلام ناب را که در اندرون دریای آن قند هست و پند هست و هر چه می‌خواهند خواهند یافت، سیراب نماییم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد رضا

دستور خط فارسی

دستور خطّ فارسى

 

     براى دانلود دستور خط فارسى به‌صورت پی.دی.اف. به اینجا مراجعه کنید.

منبع:فرهنگستان زبان و ادب فارسی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد رضا

یاد سهراب بخیـــــر

بیوگرافی سهراب سپهری , سهراب سپهری

سهراب سپهری (۱۵ مهر ۱۳۰۷ در کاشان – ۱ اردیبهشت ۱۳۵۹ در تهران) شاعر و نقاش ایرانی بود. او از مهم‌ترین شاعران معاصر ایران است و شعرهایش به زبان‌های بسیاری از جمله انگلیسی، فرانسوی، اسپانیایی و ایتالیایی ترجمه شده‌است. وی پس از ابتلا به بیماری سرطان خون در بیمارستان پارس تهران درگذشت.

زادروز : ۱۵ مهر، ۱۳۰۷ / ۷ اکتبر، ۱۹۲۸

کاشان، ایران

مرگ : ۱ اردیبهشت، ۱۳۵۹ (۵۱ سال)/ ۲۱ آوریل، ۱۹۸۰

تهران، ایران

محل زندگی: کاشان، تهران و اصفهان

جایگاه خاکسپاری : امامزاده سلطان‌علی‌بن محمد باقر، مشهد اردهال

پیشه : مدرّس هنرستان هنرهای زیبا

همسر(ها) : مجرد

برای دریافت هشت کتاب سهراب سپهری اینجا کلیک کنید

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد رضا

رستــــــــــــم و اسفندیـــــــــــار


رستم و اسفندیار

رستم و اسفندیار را گشتاسپ به جان هم می اندازد . او سرچشمه این فتنه و بیداد است برای شناختن او باید به دوران شاهی و شاهزادگی او بازگشت .

الف )  پادشاهی گشتاسپ

گشتاسپ پادشاهی را از پدر می خواهد و چون به دست نمی آورد به روم می گریزد . قیصر دل گرم به پشتیبانی و زورو بازوی او از سهراسپ باج می خواهد .

شاه ایران می فهمد جنگاوری که جرات چنین گستاخی به قیصر داده کسی جز فرزندش نیست اگر درنگ کند (کار تباه خواهد شد ) و پسر به همراهی رومیان با پدر خود خواهد جنگید .

تخت و تاج را بدست زریر برای گشتاسپ می فرستد و این یک هنوز به ایران بازنگشته در روم به تخت می نشیند و تاج بر سر می نهد و برادر و همراهانش وی را به شاهی می پذیرند و پیمان می بندند . بدین ترتیب گشتاسپ به یاری دشمنان ، پادشاهی را گرفت و لهراسپ گوشه نشین شد .

او در گیرو دار جنگ با تورانیان ، دور از گرمگاه رزم بر کوهساری است در پناه از خطر ، پس از کشته شدن زریر برای ترغیب فرزند به جنگ ، فریاد بر می دارد که به دین خدا به اسفندیار وزیر سوگند که پس از جنگ پادشاهی را به اسفندیار و سپهسالاری را به بشوتن خواهد سپرد و لهراسپ در نامه ای از او چنین خواسته و او پذیرفته است . 

اما سهراسپ چنین نامه ای ننوشته بود و گشتاسپ دروغ می گوید . او یکروز پس از جنگ ، تازه پای به رزمگاه می نهد .

چو اندر گذشت آن شب تیره گون                      به دشت و بیابان همی رفت خون

کـی نــامـور بـا سـران سپـاه                          بیـامد بـه دیـدار آن رزمگـ‌اه 


ب) رفتار گشتاسپ با پسرش اسفندیار

گشتاسپ رسیده نرسیده به بلخ و هنوز از خستگی راه نیاسوده ، لشکری به دستور می دهد تا به جنگ ارجاسپ بشتابد و کین پدرش زریر را بستاند و رفتارش با اسفندیار نیز که به قول خود او منتظر پادشاهی است چنین است :

بخندید و گفت ای یـل اسفندیـار                   همی آرزو نـایدت کـارزار

درفشی بدو داد و گنج و سپــاه                  هنوزت نشد گفت هنگام گاه 

پسر را به جنگ می فرستد ، دل به بدگویی گرزم می سپارد و اسفندیار را به بند می کشد ، اما این کار چندان ساده نیست ساخت و ساز تمام می خواهد بزرگانی را فرا می خواند و می پرسد چه می گوئید درباره فرزندی که نه تنها تاج و تخت پدر ، بلکه مرگ او را خواهان است و بزرگان که همان گرزم هایی به نامهای دیگرند می گویند چنین فرزندی مباد . گشتاسپ ، اسفندیار را در گنبدان دژ می افکند و خاطرش آسوده می شود . او که در مهلکه نبرد برای تحریک اسفندیار و نجات خود چنان قولی داده بود ، پس از دور شدن خطر دیگر دل آن را نداشت که از شهریاری دست بشوید . بدین سبب پیوسته در کار دور کردن اسفندیار از خود و شهریاری خود است .گر چه او را به جنگ می فرستد اما این کفایت نمی کند ، سرانجام دیر یا زود بازخواهد گشت . او باید اسفندیار را از هستی خود جدا کند ، روح خود را از اندیشه او برهاند .

اسفندیار در زندان پدر بود که بار دیگر از جاسپ به ایران تاخت ، گشتاسپ در تمام دوران پادشاهی همین یکبار پا به میدان جنگ نهاد اما تاب نیاورد و گریخت و در کوهی محاصره شد وباز به یاد اسفندیار می افتد به وزیرش می گوید .

به تندی چو او را به بند گــران                   بیستــم بــه مسمــار آهنگــران

هم آنگاه من زان پشیمان شدم                  دلم خسته شد سوی درمان شدم  


ج)  سوگند گشتاسپ

هرگز از درمان خبری نشد و اسفندیار در زندان ماند آنگاه گشتاسپ به خدا سوگند می خورد که پس از رهایی از جنگ ، پادشاهی را به فرزند می سپارد ولی وقتی فرزند آزاد می شود و به پدر گرفتار می رسد این یک چرب زبانی می کند و تملق می گوید و وعده می دهد  .

جنگ تمام می شود و ارجاسپ می گریزد . و زمان وفای به عهد می رسد و باز همان روش دیرین . گشتاسپ پسر را برای رهایی دختران اسیر به روئین دژ می فرستد که از هفت خان بگذرد و تا اگر از چنین سفری بازگشت پادشاهی را به او سپرد . سرانجام اسفندیار همراه خواهان از توران زمین باز می گردد اما این بار نیز از پادشاهی خبری نیست . پس از آنهم صبوری اسفندیار از رفتار پدر دلگیر می شود و می گوید :

بهانه کنون چیست من بر چه ام                        پر از رنج پویان زبهر که ام  


د) آخرین چاره جویی گشتاسپ

این بار گشتاسپ نخست از وزیر اخترشناس می پرسد که مرگ اسفندیار به دست کیست و سپس او را به جنگ رستم می فرستد اما برای این بیداد بهانه باید آخر جنگ با رستم برای چه مگر او چه گناهی کرده است که سزاوار چنین پاداشی است ؟ در نظر گشتاسپ گناهش این است که :

به مردی همان ز آسمان بگذرد                     همی خویشتن کهتری نشمرد

بپیچید زرای و زفـرمـان مــن                      سـر انـدر نیـارد به پیمـان من

به شاهی زگشتاسپ راند سخن                   که او تـاج نــو دارد و من کهن 

دروغ است زیرا همین گشتاسپ درگذشته دو سال مهمان رستم بوده است .

بدین سان گشتاسپ در حق رستم نیز ناسپاسی می کند و با این فرمان می خواهد از دست هر دو خلاص شود . هم اسفندیار و هم کتایون و بشوتن   و زال و رستم و همه می دانند که گشتاسپ قصد نابودی فرزند را دارد . در اینجا این سئوال پیش می آید که مگر او فرزندش را به عنوان یک پدر دوست نمی دارد ؟

شاید اما سلطنت را بیشتر دوست دارد . عشق او به پادشاهی آنچنان است که در جوانی با پدر درگیر می شود و اینک با فرزند . در تمام شاهنامه کسی تبه کارتر و دل آسوده تر از گشتاسپ نیست ، او پادشاه دسیسه و خود پرستی است اما در اوستا چهره گشتاسپ به گونه ای دیگر است . او جان پناه زرتشت است و نخستین مجاهد دین اهورایی است .زمان ساسانیان  که دوره رسمیت و رونق زرتشت است ، بنابراین در یک دوره ی تاریخی گشتاسپ بهترین پادشاه مذهب به صورت بدترین شخصیت حماسه ملی پیروان مذهب درآمد . 


الف ) اسفندیار نماینده ی دین

بنا به سنت مزدیسنا زرتشت اسفندیار را در آبی مقدس می شوید تا روئین تن و بی مرگ شود و اما اسفندیار بنا به ترس غریزی به هنگام فرو رفتن در آب چشم هایش را می بندد و آب به چشم هایش نمی رسد و آسیب پذیر می ماند . اسفندیار چون از بند پدر آزاد شد با خدا پیمان کرد که پس از پیروزی صد آتشکده در جهان برپاکند و همه بی رهان را به راه آورد . در اوستا و شاهنامه اسفندیار از مقدسان است و بنابر شاهنامه اسفندیار حتی زنجیری دارد که زرتشت به بازوی او بسته بود و در خان چهارم در جنگ بازن جادو همین زنجیر فریادرس اوست . این بار پدر از پسر ، رستم را دست بسته می خواهد . افسوس که اسفندیار برای رسیدن به پادشاهی و هدفی اهورائی ، راهی اهریمن برمی گزیند و همچنانکه خود به بشوتن می گوید : کاری دشوار را خوار می گیرد .رستم را با دستهای بسته به تختگاه گشتاسپ بردن ! نه جنگیدن بلکه دست بستن . او برای پادشاهی بر به دینان بی گناهی رستم را به هیچ می گیرد و برای مصلحتی پا بر سر حقیقتی می نهد .دریغا که چون اسفندیاری با چنین دستهایی جان خود را هدر می دهد و از خیل نیکان می کاهد این است که شکست اسفندیار تباهی فره ایزدی است .


ب ) تردید اسفندیار در جنگ

اینک اسفندیار کشاکش درونی دارد ، در آغاز به پدر می گوید که رستم سالها رنج برده و ایرانیان بنده و شهریار به شکرانه او زنده اند وبرای گریز از این جنگ با چنین پهلوانی فرستاده ای به رستم می فرستد .

و در پیامش مهربانی و تهدید را توام می کند تا شاید بدون جنگ به مقصد خود برسد . ولی در اولین برخورد رستم به اسفندیار می گوید :

که روی سیــاوش اگــر دیــدمی                     بـدان تــازه رویـی نگردیـدمی

خنک شاه کوچون تو دارد پســر                     بـه بـالا و چهرت بنــازد پــدر

خنک شهر ایــران که تخت تــرا                      پــرستند و بیـدار بخت تــو را

دژم بخت آن کز تـو جـوید نبرد                      زبخت و زتخت اندر آیه به گرد

سـزاوار بــاشد ستـودن تــو را                      یلان جهــان خــاک بودن تو را

خنک آنکه باشد ورا چون تو پشت                   بود اهریمن از روزگار درشت

چــو دیــدم تــرا یـادم آمد زریر                    سپهدار اسب افکن نره شیر 

رستم نه تنها اسفندیار را می ستاید بلکه او را دعا می کند .

همه ساله بخت تــو پیروز بــاد                     شبان سیه بر تو چون روز باد 

پس از آنکه رستم اسفندیار را به مهمانی می خواند و ناچار می شود حقیقت را به رستم بگوید در حالیکه در خود می پیچد و با خود می ستیزد . نه دل جنگیدن دارد و نه امکان و توانایی دست شستن از پادشاهی و سپس گوش ها را به نصـایح اطرافیان می بندد . در دلش اندیشه راستی است ولی دل و دست اسفندیار یکی نیست .رستم نیز با خود در ستیز است او نیز نه می تواند اسفندیار را بکشد و نه راضی می شود که دست بسته تسلیم او شود و از طرفی می داند که اگر به دست اسفندیار کشته شود به قول پدرش زال دودمانش نابود خواهد شد .


ج) رفتار رستم با اسفندیار

او از همان نخستین دیدار اسفندیار هزار بار می کوشد تا راههای دوستی را بگشاید و با مهربانی به اسفندیار پیشنهاد می دهد که تو را از پشت زین در آغوش می کشم و به تخت می نشانم و کمر بخدمت شهریاری چون تو می بندم اما افسوس که اسفندیار نمی پذیرد و می گوید :

بـرابـر همـی بـا تــو آیـم بـه راه                روم گر تو فرمان دهی پیش شاه

پس ارشــاه بکشــد مرا شــایـدم             همــان نیــز گـر بنـد فرمـایــدم

همان چاره جویم که تــا روزگــار            تــرا سیــر گـردانـد از کـارزار

اما آخرین پاسخ اسفندیار این است که :

جــز از رزم یــابنـد چیــزی مجوی          چـنـیـن گفتـهـای خیــره مگــو



الف) اولین نبرد رستم و اسفندیار

بدین سان نبرد آغاز می شود پس از اولین نبرد رستم مجروح و درمانده باز می گردد و هنگامی که با خویشاوندانش به مشورت می نشیند . فرار تنها راهی است که می یابد ولی زال مخالفت می کند و از سیمرغ چاره جویی می خواهد رستم و اسفندیار گرفتار نبردی بزرگند . رستم اگر کشته شود زابلستان و دودمانش بر باد می روند و اگر پیروز شود اسفندیاری را کشته است ، نفرین و بدبختی جاویدان بر او وارد می شود تازه همین پیروزی شوم بسیار گران بدست می آید .

این جنگ حتی از رزم با سهراب نیز هولناک تر است زیرا در آنجا پس از کشتن فرزند دانست چه پیش آمد . ولی در اینجا از پیش می داند چه بلایی نازل شده است پس رستم پهلوانی های خود را بر می شمارد و می کوشد خود را برای جنگ بسازد و این سلاح روح اوست .

زمانی که رستم به سراپرده اسفندیار می رود میزبان به خلاف رستم جوانمردان او و تبارش را تحقیر می کند و به زال ناسزا می گوید رستم فقط در پاسخ می گوید : نوجوانی  و از کارها بی خبری ولی به نژادش نمی تازد و فقط می گوید :

همان مــادرم دخت مهراب بود                           کزو کشور سند شاداب بود

که ضحاک بودش به پنجم پدر                            زشاهان گیتی برآورده مهر 

این را می گوید تا اسفندیار بداند که او بازمانده ی نژادی است که از هر دو سو جهان پهلوان و شاهزاده اند و گرنه به ضحاک نمی بالد و سپس می گوید .

زتخت اندر آورد ضحاک را                       سپردش مهر و تاج او خاک را 

سپس رستم مفاخرات و پیروزیهای گذته یاد می کند و یادآور می شود که او همواره فریادرس دادگران و دشمن بیدادگران بوده است و می گوید :

مکن شهریــارا جوانــی مکـن                  چنین در بلا کـامـرانـی مکن

مکن شهـریــارا دل مـا نژنـد                   میاور به جان من و خود گزند 

بهرحال اسفندیار برای جنگ با رستم آماده است جنگی که حتی برای خودش هم  نمی تواند بهانه ای پیدا کند سپس مهربانی های رستم را نمی پذیرد و سپس جنگ در می گیرد در این میان خویشان رستم دو جوان بی گناه اسفندیار را می کشند و این بهانه ای می شود برای ریختن خون رستم بدست اسفندیار و می گوید تو در اندیشه جان خود باش که

اگر زنده باشی بندمت چنگ                       بنزدیک شاهت برم بی درنگ

و گرکشته آیی ز پیکان نیز                        بخون دو پور گرانمایه گیر 


ب ) دومین نبرد رستم و اسفندیار

جنگ میان رستم و اسفندیار تن به تن است زیرا رستم معتقد است که عدالت نیست که بیهوده سپاهیانش را به کشتن دهد زیرا اسفندیار فقط به قصد جان رستم به زابل آمده است از این رو به برادرش زواره می گوید :

به تنها من خویش جویم نبـرد                             زلشکر نخواهم کسی رنجه کرد

کسی باشد از بخت پیروز شاد                           که باشد همیشه دلش پرزداد 

و سپس به اسفندیار می گوید بگو تا سپاه آورم که بجنگند و سیراب شوی و خود کناره گیریم .ولی اسفندیار پاسخ می دهد که با خودت تنها می جنگم و این جنگی است با بیزاری تمام از کشتار دیگران سپس دوباره می جنگند و این بار رستم با آگاهی از راز مرگ اسفندیار که آن را از سیمرغ فرا گرفته با تیر گز و هدف گرفتن تنها عضو آسیب پذیر روئین تنی چون اسفندیار خورشید زندگی اش را تاریک می سازد . در ساخت و پرداخت این افسانه قرینه سازی شکفتی بکار رفته است . دو نیروی بند گسل از دو سو ناگزیر بهم می رسند و تصادم آنها چنان است که هیچیک بر جای نمی ماند . در جانبی اسفندیار است و در جانب دیگر رستم . یکی روئین تن است و دیگری آگاه از رازی مرگبار . هر دو برخوردار از موهبتی بیرون از دسترس بشر در کناراسفندیار برادری خردمند و دلسوز است و در کنار رستم پدری ناصح و مهربان .هر دو هنر و گوهری همانند دارند و در مفاخرات هر یک نه تنها خویشتن بلکه   هماوردش را برمی کشد تا آنجا که هر دو مرد سر به آسمان بلند می سایند و آنگاه که پس از پیمان شکنی و مرگ ناروای نوش آذر و مهر نوش آن یل فرزند مرده نیز سزاوار انتقام گرفتن است آنگاه که مبارزان هر یک از جهت خود درگیرودار جنگی عادلانه اند و هر دو به پیروزی خود یقین دارند .


ج ) سرانجام نبرد دو پهلوان

عاقبت آنگاه که آنان به فرازگاه انسانیت خود رسیده اند از آن بالای بلند بخاک می افتند و دست بی گذشت مرگ فرد می آید .اسفندیار در آستانه مرگ از رستم می خواهد که نگهدار فرزندش بهمن باشد بدینسان او عشق و امید خود را به سلطنت در دستهای رستم می گذارد . تا آن را نگاه دارد زیرا در گذشته از جاماسپ شنیده که بهمن پادشاه خواهد شد .

د) نبرد دو پهلوان و سرانجام

درد کار رستم و اسفندیار در بزرگی و پاکی آنهاست و به خلاف آن اندیشه کهن ایرانی ، در این افسانه از جنگ اهورا و اهریمن نشانی نیست . این جنگ نیکان است هر دو مردانی اهورائی اند . یکی خود گسترنده جنگاور در دین بهی و دیگری عمر دراز با سپاهیان اهریمن جنگیده است هر دو با هدفی یگانه به راهی دو گانه می روند و ناچار به جان هم می زنند.به زبان فردوسی زمانه است که پیمانه عمر آدمی را پر می کند . اگر زمان اسفندیار نرسیده بود ، رستم چگونه می توانست جان او را بستناند . سیمرغ به رستم   می گوید،

گرایدون که او را سر ‌آید زمان                    نه اندیشد از پوزشت بی گمان 

و زمانه است که آن تیرگز را درست به چشم اسفندیار می رساند رستم نیز همین را می داند و می گوید :

زمان ورا در کمان ساختم                            چو روزش سرآمد بینداختم 

و چون زمان رفتن اسفندیار فرا می رسد همچنانکه جاماسپ گفته بود زمان جان او را بدست رستم می ستاند و سرانجام تقدیر زمانه و آرزوی گشتاسپ ، بدست بی گناه رستم به انجام می رسد .رستم در واقع ابزار دست زمانه است و بیداد زمانه در این است که مردی چون رستم را در جایی قرار می دهد که ناچار و ناخواسته دست به خون اسفندیار  می آلاید و خود را در دمنه گیتی می سازد و فردوسی در این باره می گوید :

زمانه چنین بود و بود آنچه بود                          نداند کسی راز چرخ کبود 

 

 


منابع و مآخذ

1 – شاهنامه بروخیم

2 – شاهنامه ژول مول جلد  4

3 – ایران در زمان ساسانیان از کریستین سن ترجمه ی رشید یا سمی

4 – پژوهشی در اندیشه فردوسی – دکتر فضل الله رضا – شرکت انتشارات علمی وفرهنگی

5 – فرهنگ جامع شناهنامه – دکتر محمود زنجانی

6 – مجموعه سخنرانیهای سوم تا هفتم هفته فردوسی – انتشارات و دانشگاه فردوسی مشهد

7 – نمیرم از این پس که من زنده ام (مجموعه مقالات کنگره جهانی فردوسی سال 69)

8 – زندگی و مرگ پهلوانان – دکتر مهرداد بهار

9 – پژوهشی در اساطیر ایران – دکتر مهرداد بهار

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد رضا

اشعاری ناب از پدر نو

نیما یوشیج اشعار نیما یوشیج شعر نیما یوشیج
تورا من چشم در راهم شباهنگام
که می گیرند در شاخ " تلاجن" سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
ترا من چشم در راهم شباهنگام
در آن دم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمی کاهم
ترا من چشم در راهم!

می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
نیست یک دم شکند خواب به چشم کس ولیک
غم این خفته ی چند
خواب در چشم ترم می شکند
نگران با من استاده سحر
صبح می خواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر
در جگر لیکن خاری
از ره این سفرم می شکند...

سود گرت هست گرانی مکن
 خیره سری با دل و جانی مکن
آن گل صحرا به غمزه شکفت
صورت خود در بن خاری نهفت
صبح همی باخت به مهرش نظر
 ابر همی ریخت به پایش گهر
باد ندانسته همی با شتاب
 ناله زدی تا که براید ز خواب
 شیفته پروانه بر او می پرید
 دوستیش ز دل و جان می خرید
 بلبل آشفته پی روی وی
 راهی همی جست ز هر سوی وی
 وان گل خودخواه خود آراسته
 با همه ی حسن به پیراسته
 زان همه دل بسته ی خاطر پریش
 هیچ ندیدی به جز از رنگ خویش
شیفتگانش ز برون در فغان
 او شده سرگرم خود اندر نهان
 جای خود از ناز بفرسوده بود
 لیک بسی بیره و بیهوده بود
 فر و برازندگی گل تمام
 بود به رخساره ی خوبش جرام
 نقش به از آن رخ برتافته
 سنگ به از گوهرنایافته
 گل که چنین سنگدلی برگزید
عاقبت از کار ندانی چه دید
 سودنکرده ز جوانی خویش
خسته ز سودای نهانی خویش
آن همه رونق به شبی در شکست
تلخی ایام به جایش نشست
 از بن آن خار که بودش مقر
 خوب چو پژمرد برآورد سر
 دید بسی شیفته ی نغمه خوان
 رقص کنان رهسپر و شادمان
 از بر وی یکسره رفتند شاد
راست بماننده ی آن تندباد
 خاطر گل ز آتش حسرت بسوخت
 ز آن که یکی دیده بدو برندوخت
هر که چو گل جانب دل ها شکست
 چون که بپژمرد به غم برنشست
دست بزد از سر حسرت به دست
 کانچه به کف داشت ز کف داده است
چون گل خودبین ز سر بیهشی
دوست مدار این همه عاشق کشی
یک نفس از خویشتن آزاد باش
 خاطری آور به کف و شاد باش

آنچه شنیدید زخود یا زغیر
وآنچه بکردند زشر و زخیر
بود کم ار مدت آن یا مدید
عارضه ای بود که شد ناپدید
و آنچه بجا مانده بهای دل است
کان همه افسانه بی حاصل است

آن گل زودرس چو چشم گشود
به لب رودخانه تنها بود
گفت دهقان سالخورده که : حیف که چنین یکه بر شکفتی زود
لب گشادی کنون بدین هنگام
که ز تو خاطری نیابد سود
گل زیبای من ولی مشکن
کور نشناسد از سفید کبود
نشود کم ز من بدو گل گفت
نه به بی موقع آمدم پی جود
کم شود از کسی که خفت و به راه
دیر جنبید و رخ به من ننمود
آن که نشناخت قدر وقت درست
زیرا این طاس لاجورد چه جست ؟
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد رضا

گزیده اشعار مهدی اخوان ثالث

http://www.smskade.ir/wp-content/uploads/2014/12/ashare-mahdi-akhavan-sales-day93.png

لحظه ی دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام مستم
باز میلرزد دلم دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
باز می لرزد دلم دستم
های نخراشی بغفلت گونه ام را تیغ
های نپریشی صفای زلفکم را دست
وآبرویم را نریزی دل
ای نخورده مست

به دیدارم بیا هر شب ، در این تنهایی ِ تنها و تاریک ِ خدا مانند
دلم تنگ است.
بیا ای روشن ، ای روشن تر از لبخند
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها
دلم تنگ است.
بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه
در این ایوان سرپوشیده ، وین تالاب مالامال
دلی خوش کرده ام با این پرستوها و ماهیها
و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی
بیا ای همگناه ِ من درین برزخ
بهشتم نیز و هم دوزخ
به دیدارم بیا، ای همگناه ، ای مهربان با من
که اینان زود می پوشند رو در خوابهای بی گناهیها
و من می مانم و بیداد بی خوابی….

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران‌ را
نگه جز پیش پا را دید، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کسی یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است…

چون سبوی تشنه
از تهی سرشار،
جویبار لحظه‌ها جاریست.
چون سبوی تشنه کاندر خواب بیند آب، واندر آب بیند سنگ،
دوستان و دشمنان را می‌شناسم من.
زندگی را دوست می‌دارم؛
مرگ را دشمن.
وای، اما – با که باید گفت این؟ – من دوستی دارم
که به دشمن خواهم از او التجا بردن.
جویبار لحظه‌ها جاری.

من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است؟

قاصدک ! هان چه خبر آوردی ؟
از کجا وز که خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی ، امّا ، امّا گِرد بام و درِ من
بی ثمر می گردی انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیّار ودیاری،
باری، برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک! در دل من همه کورند و کرند
دست بردار از این در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ با دلم می گوید
که دروغی تو دروغ که فریبی تو فریب
قاصدک! هان ، ولی …. آخر …. ای وای !
راستی آیا رفتی با باد؟ با توام ، آی ! کجا رفتی ؟ آی …!
راستی آیا جایی خبری هست هنوز ؟
مانده خاکستر گرمی ، جائی ؟
در اجاقی ، طمع شعله نمی بندم ، خردک شرری هست هنوز ؟
قاصدک! ابرهای همه عالم شب و روز در دلم می گریند

دانلود کتاب گزیده اشعار مهدی اخوان ثالث
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد رضا

اشعاری ناب از فریدون مشیری

گفت دانایی که: گرگی خیره سر،
هست پنهان در نهاد هر بشر!...
هر که گرگش را در اندازد به خاک
رفته رفته می شود انسان پاک
وآن که با گرگش مدارا می کند
خلق و خوی گرگ پیدا می کند 
در جوانی جان گرگت را بگیر!
وای اگر این گرگ گردد با تو پیر
روز پیری، گر که باشی هم چو شیر
ناتوانی در مصاف گرگ پیر
مردمان گر یکدگر را می درند
گرگ هاشان رهنما و رهبرند...
وآن ستمکاران که با هم محرم اند
گرگ هاشان آشنایان هم اند
گرگ ها همراه و انسان ها غریب
با که باید گفت این حال عجیب؟  


جان میدهم به گوشه زندان سرنوشت

سر را به تازیانه او خم نمیکنم!
افسوس به دوروزه هستی نمیخورم
زاری بر این سراچه ماتم نمیکنم...
ای سرنوشت مرد نبردت منم بیا! 
زخمی دگر بزن که نیافتاده ام هنوز
شادم از این شکنجه خدا را،مکن دریغ
روح مرا در آتش بیداد خود بسوز !
ای سرنوشت،هستی من در نبرد توست
بر من ببخش زندگی جاودانه را!
منشین که دست مرگ زبندم رها کند     


در پشت چارچرخه فرسوده ای / کسی

خطی نوشته بود:
"من گشته ام نبود !
تو دیگر نگرد
نیست!"...

گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان:
ما را تمام لذت هستی به جستجوست.
پویندگی تمامی معنای زندگی ست.
هرگز
"نگرد! نیست"
سزاوار مرد نیست...         


از همان روزی که دست حضرت قابیل 
گشت آلوده به خون حضرت هابیل 
از همان روزی که فرزندان آدم 
زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید 
آدمیت مرد 
گرچه آدم زنده بود 
از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند 
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند 
آدمیت مرده بود 
بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب 
گشت و گشت 
قرنها از مرگ آدم هم گذشت 
ای دریغ 
آدمیت برنگشت 
قرن ما 
روزگار مرگ انسانیت است... 


من نمیگویم درین عالم 
گرم پو، تابنده، هستی بخش 
چون خورشید باش 
تا توانی
پاک، روشن
مثل باران 
مثل مروارید باش          


ای بینوا که فقر تو تنها گناه تست 
در گوشه ای بمیر که این راه راه تست 
این گونه گداخته جز داغ ننگ نیست 
وین رخت پاره دشمن حال تباه تست 
در کوچه های یخ زده بیمار و دربدر 
جان میدهی و مرگ تو تنها پناه تست 
باور مکن که در دلشان میکند اثر 
این قصه های تلخ که در اشک و آه تست 
اینجا لباس فاخر که چشم همه عذرخواه تست 
در حیرتم که از چه نگیرد درین بنا 
این شعله های خشم که در هر نگاه تست          


من سکوت خویش را گم کرده ام 
لاجرم در این هیاهو گم شدم 
من که خود افسانه می پرداختم 
عاقبت افسانه مردم شدم 
ای سکوت ای مادر فریاد ها 
ساز جانم از تو پر آوازه بود 
تا در آغوش تو ، راهی داشتم 
چون شراب کهنه شعرم تازه بود 
در پناهت برگ و بار من شکفت 
تو مرا بردی به شهر یاد ها 
من ندیدم خوشتر از جادوی تو 
ای سکوت ای مادر فریاد ها 
گم شدم در این هیاهو گم شدم 
تو کجایی تا بگیری داد من 
گر سکوت خویش را می داشتم 
زندگی پر بود از فریاد من          


چنان فشرده شب تیره پا که پنداری 
هزار سال بدین حال باز می ماند 
به هیچ گوشه ای از چارسوی این مرداب 
خروس ایه آرامشی نمی خواند 
چه انتظار سیاهی 
سپیده می داند ؟              


دور یا نزدیک راهش می توانی خواند 
هرچه را آغاز و پایانی است 
حتی هرچه را آغاز و پایان نیست 
زندگی راهی است 
از به دنیا آمدن تامرگ 
شاید مرگ هم راهی است 
راهها را کوه ها و دره هایی هست 
اما هیچ نزهتگاه دشتی نیست 
هیچ رهرو را مجال سیر و گشتی نیست 
هیچ راه بازگشتی نیست 
بی کران تا بی کران امواج خاموش زمان جاری است 
زیر پای رهروان خوناب جان جاری است 
آه 
ای که تن فرسودی و هرگز نیاسودی
هیچ ایا یک قدم دیگر توانی راند؟
هیچ ایا یک نفس دیگر توانی ماند ؟
نیمه راهی طی شد اما نیمه جانی هست 
باز باید رفت تا در تن توانی هست 
باز باید رفت 
راه باریک و افق تاریک 
دور یا نزدیک               


بهترین لحظه های روز و شبم 
لحظه های شکفتن سحر است 
که سیاهی شکسته پا به گریز 
روشنایی گشوده بال و پر است             


باز کن پنجره ها را که نسیم 
روز میلاد اقاقی ها را 
جشن میگیرد...  
هیچ یادت هست 
که زمین را عطشی وحشی سوخت 
برگ ها پژمردند 
تشنگی با جگر خاک چه کرد 
هیچ یادت هست 
توی تاریکی شب های بلند 
سیلی سرما با تاک چه کرد 
با سرو سینه گلهای سپید 
نیمه شب باد غضبناک چه کرد 
هیچ یادت هست 
حالیا معجزه باران را باور کن 
و سخاوت را در چشم چمنزار ببین...     


قفسی باید ساخت 
هرچه در دنیا گنجشک و قناری هست 
با پرستوها 
و کبوترها 
همه را باید یکجا به قفس انداخت
روزگاری است که پرواز کبوترها 
در فضا ممنوع است 
که چرا 
به حریم جت ها خصمانه تجاوز شده است 
روزگاری است که خوبی خفته است 
و بدی بیدار است ...    


گفته می شد هر که با ما نیست با مادشمن است 
گفتم آری این سخن فرموده اهریمن است 
اهل معنا اهل دل با دشمنان هم دوستند 
ای شما با خلق دشمن ؟ قلبهاتان از آهن است؟


بر خاک چه نرم می خرامی ای مرد 
آن گونه که بر کفش تو ننشیند گرد 
فردا که جهان کنیم بدرود به درد 
آه آن همه خاک را چه می خواهد کرد           


تاج از فرق فلک برداشتن ،
جاودان آن تاج بر سرداشتن :
در بهشت آرزو ره یافتن، 
هر نفس شهدی به ساغر داشتن،
روز در انواع نعمت ها و ناز،
شب بتی چون ماه در بر داشتن ،
صبح از بام جهان چون آفتاب ،
روی گیتی را منور داشتن ،
شامگه چون ماه رویا آفرین،
ناز بر افلاک اختر داشتن،
چون صبا در مزرع سبز فلک،
بال در بال کبوتر داشتن،
حشمت و جاه سلیمانی یافتن،
شوکت و فر سکندر داشتن ،
تا ابد در اوج قدرت زیستن،
ملک هستی را مسخر داشتن،
برتو ارزانی که ما را خوش تر است :
لذت یک لحظه "مادر" داشتن!         


آیینه چون شکست 
قابی سیاه و خالی 
از او به جای ماند 
با یاد دل که آینه ای بود 
در خود گریستم 
بی آینه چگونه درین قاب زیستم      


چرا از مرگ می ترسید 
چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید 
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید 
مپندارید بوم نا امیدی باز 
به بام خاطر من می کند پرواز 
مپندارید جام جانم از اندوه لبریز است 
مگویید این سخن تلخ و غم انگیز است...
بهشت جاودان آن جاست 
جهان آنجا و جان آنجاست... 
نه فریادی نه آهنگی نه آوایی
نه دیروزی نه امروزی نه فردایی
جهان آرام و جان آرام 
زمان در خواب بی فرجام 
خوش آن خوابی که بیداری نمی بیند 
سر از بالین اندوه گران خویش بردارید 
در این دوران که آزادگی نام و نشانی نیست 
در این دوران که هر جا هر که را زر در ترازو ،زور در بازوست 
جهان را دست این نامردم صدرنگ بسپارید 
که کام از یکدیگر گیرند و خون یکدیگر ریزند 
همه بر آستان مرگ راحت سر فرود آرید 
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید 
چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید 
چرا از مرگ می ترسید! 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد رضا

دوســـــــــــــتـــــــ

خانه دوست کجاست؟

در فلق بود که پرسید سوار

آسمان مکثی کرد

رهگذر شاخه نوری که به لب داشت

 به تاریکی شن‌ها بخشید

و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:

نرسیده به درخت،

کوچه باغی ست که از خواب خدا سبزتر است

و در آن عشق به اندازه‌ی پرهای صداقت آبی است

می‌روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر به در می‌آرد،

پس به سمت گل تنهایی می‌پیچی،

دو قدم مانده به گل،

پای فواره جاوید اساطیر زمین می‌مانی

و ترا ترسی شفاف فرا می‌گیرد

در صمیمت سیال فضا، خش خشی می‌شنوی:

کودکی می‌بینی

رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه‌ی نور

و از او می‌پرسی

 خانه دوست کجاست؟

سهراب سپهری


پاسخ فریدن مشیری:


من دلم می خواهد

خانه ای داشته باشم پر دوست

کنج هر دیوارش

دوستانم بنشینند آرام

گل بگو گل بشنو

هر کسی می خواهد

داخل خانه پر مهر و صفا مان گردد

یک سبد بوی گل سرخ به ما هدیه کند

شرط وارد گشتن

شستشوی دلها

شرط آن

داشتن یک دل بی رنگ و ریاست

به درش برگ گلی می کوبم

روی آن با قلم سبز بهار

می نویسم ای یار ......

خانه دوستی ما اینجاست

تا که سهراب نپرسد دیگر

خانه دوست کجاست.

فریدون مشیری


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد رضا
محل تبلیغات متنی شما

تبلیغات در این جا ماهانه 5000 تومان

محل تبلیغات متنی شما

تبلیغات در این جا ماهانه 5000 تومان

محل تبلیغات متنی شما

تبلیغات در این جا ماهانه 5000 تومان

محل تبلیغات متنی شما

تبلیغات در این جا ماهانه 5000 تومان

محل تبلیغات متنی شما

تبلیغات در این جا ماهانه 5000 تومان

برای سفارش تبلیغات کلیک کنید